مرثیه گوی

لغت نامه دهخدا

مرثیه گوی. [ م َ ی َ / ی ِ ] ( نف مرکب ) که در عزای مرده ای شعر سراید و ذکر محامد و محاسن او کند و بر مرگش تأسف خورد :
روحی به خبر مرثیه گوی من شد
بگریست از آنکه روح من از تن شد.سوزنی.کفن فروشی ای جوهری و مرثیه گوی
به مرده ای یک سوداست مر ترا به دو روی.سوزنی.نکنم مدح که من مرثیه گوی کرمم
چون کرم مرد ز من بانگ معزا شنوند.خاقانی.

فرهنگ فارسی

که در عزای مرده ای شعر سراید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال ارمنی فال ارمنی فال ابجد فال ابجد فال تاروت فال تاروت