لغت نامه دهخدا
بردار زلفش از رخ تا جان تازه بینی
وز نیم کشت غمزه ش قربان تازه بینی.خاقانی.جهانی نیم کشت ناوک توست
ندیده هیچ کس زخم گشادت.خاقانی.چو مرغی نیم کشت افتان و خیزان
ز نرگس بر سمن سیماب ریزان.نظامی.- نیم کشت شدن ؛ نیم بسمل شدن. بر اثر زخمی کاری به حال مرگ افتادن :
چون نیم کشت ناز شوم زآن نگاه گرم
ذوق تبسم نمکین می کشد مرا.میلی ( از آنندراج ).- نیم کشت کردن ؛ سخت زخمی کردن. به شدت زجر دادن :
کوفت صوفی را چو تنها یافتش
نیم کشتش کرد و سر بشکافتش.مولوی.