لغت نامه دهخدا
شهرگیر و درگشای و دین پرست و کین ستان
ملک دار و ملک بخش و کامجوی و کامیاب.امیرمعزی.سلطان شرق شاه قدرخان ملک دار
ملک پدر گرفت به تأیید کردگار.سوزنی.خورشید ملک داران مسعودبن حسن
کز کاخ اوست مطلع خورشید آسمان.سوزنی.هرآینه ملک دار محجب و شهریار مغلب و فقیر مستضعف... در بر او یکسان. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 457 ).
که دارد فراغ آنکه میلی ندارد
نه با دار ملکش نه با ملک دارش.
لطف اﷲ نیشابوری ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| ( اِخ ) مراد خدای تعالی است که دارنده ملک جاودانی است :
تراست ملک و تویی ملک دار و ملکت بخش
ترا سزاست خدایی به هر زبان الحق.انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 273 ).