قدور

لغت نامه دهخدا

قدور. [ ق ُ ] ( ع مص ) توانستن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِ ) ج ِ قِدْر. ( منتهی الارب ) ( ترتیب عادل ).
قدور. [ ق َدْ دو ] ( اِخ ) ابن محمدبن سلیمان مشهور به مستغانمی فقیهی است از مردم مَستَغانِم از ولایت وهران. وی در حدود بیست تألیف دارد. از آنهاست : 1 - جلاءالران در مواریث. 2 - دررالفیض اللدفی فیما یتعلق بالکسب العیانی و السنی. به سال 1322 هَ. ق. درگذشت. رجوع به تعریف الخلف 2:322 و اعلام زرکلی ج 2: 792 و معجم المؤلفین ج 8 ص 129 شود.

فرهنگ عمید

= قِدر

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قُدُورٍ: دیگهای غذا (جمع قدر )
ریشه کلمه:
قدر (۱۳۲ بار)
«قُدُور» جمع «قدر» (بر وزن قشر) به معنای ظرفی است که غذا در آن طبخ می شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال ورق فال ورق فال تک نیت فال تک نیت فال اعداد فال اعداد