مبری

لغت نامه دهخدا

مبری. [ م َ ری ی ] ( ع ص ) چوب و تیر تراشیده شده و قلم تراشیده شده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
مبری. [ م َرا ] ( ع اِ ) موضع تراش تیر و چوب. ( ناظم الاطباء ).
مبری. [ م ُ را ] ( ع ص ) جمل مبری ؛ شتر حلقه در بینی کرده شده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). مبراة. ( آنندراج ). و رجوع به مبراة شود.
مبری. [ م ُ ب َرْ را ] ( ع ص ) پاک کرده شده. ( آنندراج ). بی گناه. پاک از... بری. منزه. سلیم. سالم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || معاف و آزاد.( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || دورکرده شده. ( آنندراج ). و رجوع به مبرا و ذیل آن شود.

فرهنگ فارسی

پاک کرده شده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال فنجان فال فنجان فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال تک نیت فال تک نیت