نیازش

لغت نامه دهخدا

نیازش. [ زِ ] ( اِمص ) عبادت. پرستش. ( یادداشت مؤلف ). عرض نیاز. رجوع به نیاز شود :
هزاران گونه بنماید نیازش
به شیرین لابه و نیکو نوازش.فخرالدین اسعد. || نوازش :
سروشان را به نام نیک بستود
نیازشهای بی اندازه بنمود.فخرالدین اسعد.|| مزید علیه نیاز است. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

عبادت . پرستش . عرض نیاز . یا نوازش . یا مزید علیه نیاز است .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم