نمودگار

لغت نامه دهخدا

نمودگار. [ ن ُ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) نمونه. نشان. ( فرهنگ فارسی معین ) : تن آدمی با مختصری ِ وی مثالی است از همه عالم که از هرچه در عالم آفریده است اندر آدمی نمودگار آن در است. استخوان چون کوه... ( کیمیای سعادت ). و اینجا برسبیل مثال هر یکی بگوئیم تا آن نمودگاری باشد. ( کیمیای سعادت ). و این هر سه خاصیت نمودگاری هر کسی را بداد، خواب نمودگار یک خاصیت است و فِراست نمودگار دیگری. ( کیمیای سعادت ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) نمونه و نشان : نمودگاری از شرف گوهر آدمی که آنرا دل گویند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال ابجد فال ابجد فال زندگی فال زندگی فال اوراکل فال اوراکل