ملاء

لغت نامه دهخدا

( ملاَّء ) ملاَّء. [ م ُ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مَلی ٔ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به ملی شود.
ملاء. [ م ُل ْ لا ] ( از ع ، ص ) بسیار پر یعنی پر بسیار از علم. مأخوذ از ملؤ، که به معنی پری است چنانکه کُبّار به معنی بسیار بزرگ. فارسیان این قسم الف ممدوده را مقصوره خوانند مگر در اضافت و وصفیت. ( از غیاث ). و رجوع به مُلاّ شود.
ملاء. [ م ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مَلی ٔ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ازاقرب الموارد ). رجوع به ملی شود. || ج ِ مَلاَّن و مَلاَّنة و ملأی [ م َ آ ]. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ملاَّن شود.
ملاء. [ م ُ ] ( ع اِ ) زکام. ( منتهی الارب ). زکام و گرانی که از امتلا عارض گردد. ( ناظم الاطباء ). زکامی که از امتلا عارض گردد. ( از اقرب الموارد ). || ج ِ مُلاءَة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به ملاءة شود.
ملاء. [ م َ ] ( ع مص ) پر شدن. ( ناظم الاطباء ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم