معلق زنان

لغت نامه دهخدا

معلق زنان. [ م ُ ع َل ْ ل َ زَ ] ( نف مرکب ، ق مرکب ) در حال معلق زدن. در حال رقص و بازی و شادمانی :
دوش معلق زنان کبوتر دولت
آمد و اقبال نامه زیر پر آورد.خاقانی.چو هندوی بازیگر گرم خیز
معلق زنان هندوی تیغ تیز.نظامی.دوش میگفت جانم کی سپهر معظّم
بس معلق زنانی شعله ها اندر اشکم.مولوی ( کلیات شمس ).و رجوع به معلق زدن شود.

فرهنگ فارسی

در حال معلق زدن در حال رقص و بازی و شادمانی .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم