معاله

لغت نامه دهخدا

( معالة ) معالة. [ م َ ل َ ] ( ع اِ ) بدی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).بدی و گویند هو صاحب معالة؛ او صاحب شر و بدی است. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || معالة البرذون ؛ علف ستور. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
معالة. [ م ُ عال ْ ل َ ] ( ع مص ) در میانه روز دوشیده شدن شتر ماده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

در میانه روز دوشیده شدن شتر ماده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال ارمنی فال ارمنی فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال احساس فال احساس