مسیان

لغت نامه دهخدا

مسیان. [ م ُ س َی ْ یا ] ( ع اِ مصغر ) مصغر مساء. شبانگاه. ج ، مسیانات. ( منتهی الارب ): أتیته مسیاناً؛ آمدم آن را در شب. ( ناظم الاطباء ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم