مسار

لغت نامه دهخدا

مسار. [ م َ سارر ] ( ع اِ ) ج ِ مَسَرّة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). شادیها. مسرتها : این قصه به سمع اعلای شاه أسمعه اﷲ المسار از بهر آن گذرانیدم تا... ( سندبادنامه ص 202 ). از حضرت چنگیزخان یرلیغی رسید مضمون آن موجبات مسار وابتهاج بود. ( جهانگشای جوینی ). رجوع به مسرة شود.
مسار. [ م ُ سارر ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مسارة. رازگوینده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مسارة شود.

فرهنگ فارسی

راز گوینده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم