مرشت

لغت نامه دهخدا

مرشت. [ م ِ رِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گیوی بخش سنجبد شهرستان هروآباد. در 15هزارگزی شمال مرکزی سنجبد و 8 هزارگزی راه هروآباد به اردبیل و در منطقه کوهستانی سردسیر واقع و دارای 903 تن سکنه است.آبش از چشمه و محصولش غله ، حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
مرشة. [ م ِ رَش ْ ش َ ] ( ع اِ ) آنچه بدان آب اندازند. ( دهار ). ج ، مراش. ( دهار ). آنچه بوسیله آن آب یا مایعی را بپاشند. ( از اقرب الموارد ). آب پاش. || چیزی باشد که جولا آب بدان بکرباس زند. غرواش. غرواشه. لیف شویمالان و جولاهگان و آن گیاهی است که آن را مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه که می بافند پاشند. ( از برهان ). ماله. سمه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || آلتی مر جولاهان را که بدان پراکنده و افشان می کنند. ( ناظم الاطباء ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم