هیمان

لغت نامه دهخدا

هیمان.[ هََ ی َ ] ( ع مص ) دوست داشتن زن را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || عاشق گردیدن و سرگشته و شیفته شدن از عشق و رفتن بر غیر اراده و مراد. ( المصادر زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || هامت الناقة هَیَماناً؛ ذهبت علی وجهه [ وجهها ] لرعی. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) سرگشتگی و حیرانی. ( غیاث اللغات از سراج و منتخب ).
هیمان. [ هََ ] ( ع ص ) تشنه. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). عطشان. ( اقرب الموارد ). || شیفته و سرگشته. ( منتهی الارب ). محب شدیدالوجد. ( اقرب الموارد ). || شتر هیمازده. ( منتهی الارب ). شتر مبتلی به مرض هیام. ( اقرب الموارد ). مؤنث آن هَیمی ̍. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

۱. عاشق شدن، شیفته شدن.
۲. شیفتگی، شوریدگی، دلدادگی.

فرهنگ فارسی

تشنه عطشان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم