ناصبور

لغت نامه دهخدا

ناصبور. [ ص َ ] ( ص مرکب ) ناشکیبا. بی حوصله. بی صبر. ( ناظم الاطباء ). عجول. بی تاب. بی قرار. مضطرب :
بدان شب که معشوق من مرتحل شد
دلی داشتم ناصبور وقلیقا.منوچهری.ناصبوران چو خاک و چون بادند
ظفر و صبر هر دو هم زادند.سنائی.بلائی که باشم در آن ناصبور
ز من دور دار ای ز بیداد دور.نظامی.مرد کز صید ناصبور افتد
تیر او از نشانه دور افتد.نظامی. || ناگزیر. ناچار. مجبور :
بدان را ز نیکی کنم ناصبور
ز نیکان بدی را کنم نیز دور.نظامی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم