میستان

لغت نامه دهخدا

میستان. [ م َ/ م ِ ی َس ْ / م َ / م ِ ی ْ س ِ ] ( اِ مرکب ) میکده و شرابخانه و خمخانه و جایی که در آن شراب را حفظ کنند. ( ناظم الاطباء ). جایی که در آنجا شراب را سبیل کنند. ( ناظم الاطباء ). میخانه. میکده. شرابخانه :
گل رویش گداز مغز خورشید
میستان لبش پالغز امید.حکیم زلالی.ز خون رود گفتی میستان شده ست
ز نیزه هوا چون نیستان شده ست.فردوسی.گمان برد کاندر نیستان شده ست
ز خون روی کشور میستان شده ست.فردوسی.|| منگنه شراب گیری. ( ناظم الاطباء ).
میستان. [ م ِ ی ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان شاهی ، واقع در 7هزارگزی شمال باختری جویبار با 270 تن جمعیت. آب آن از چاه و آب بندان و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 ).
میستان. ( اِخ ) دهی است درهفت فرسخی مغرب بستک فارس. ( از فارسنامه ناصری ).

فرهنگ عمید

میخانه، میکده، خم خانه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال امروز فال امروز فال حافظ فال حافظ