لیغ

لغت نامه دهخدا

لیغ. [ ل َ ی َ ] ( ع اِمص ) گولی تام. ( منتهی الارب ).
لیغ. [ ل َ ] ( ع مص ) چیزی از کسی خواستن. ( منتهی الارب ). لاغه ؛ راوده عنه. ( اقرب الموارد ). راوده لینتزعه. ( اقرب الموارد از لسان ).
لیغ. ( اِ ) برگ نی ( در رشت متداول است ).
لیغ. ( ع ص ) بددل. ( غیاث ).
لیغ. [ ل َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) طعام ٌ سَیِّغٌ لَیِّغٌ؛ یَسوغ فی الحلق. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

از اتباع طعام سیغ لیغ یسوغ فی الحلق ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم