یک چشمی

لغت نامه دهخدا

یک چشمی. [ ی َ/ ی ِ چ َ / چ ِ ] ( ص نسبی ) واحدالعین. دارای یک چشم. ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به یک چشم شود. || ( ق مرکب ) با یک چشم. با یک دیده. به وسیله یک چشم. ( یادداشت مؤلف ). || ( حامص مرکب ) به یک نظر همه نیک و بد را دیدن. ( آنندراج ) ( غیاث ). تعبیری مشابه با یک چشم مردم را دیدن ، یعنی به طور مساوی و مقدم نداشتن یکی بر دیگری. نظر واحد به همگان داشتن.

فرهنگ فارسی

بایک چشم بوسیل. یک چشم . ۲- بطور متساوی بی تفاوت : بهمه یکچشمی نگاه میکند. کسی را بردیگری مقدم نمیدارد تفاوتی بین اشخاص نمیگذارد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال امروز فال امروز فال شمع فال شمع فال جذب فال جذب فال کارت فال کارت