یک چشمه

لغت نامه دهخدا

یک چشمه. [ ی َ / ی ِ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ] ( اِ مرکب ) ( از: یک + چشمه ) یک نمونه. بخشی. گوشه ای. انموذجی : یک چشمه از فنون کشتی گیری عرضه کرد.
- یک چشمه کار ؛ کار خوب و آراسته. ( آنندراج )( غیاث ).
- یک چشمه کردن ؛کنایه از زیب و زینت کردن. ( آنندراج ) :
عروس صبحدم یک چشمه کرده
به بام چارمین ایوان برآمد.میرخسرو ( از آنندراج ).
یک چشمه. [ ی َ / ی ِ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ] ( ص نسبی ) ( از: یک + چشم + َه ) یک چشم. واحدالعین :
سحرگه که یک چشم یابد کلید
به آیین یک چشمه آید پدید.نظامی.مَسْحاء؛ زن یک چشمه. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

یک نمونه بخشی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم