چنگ زن

لغت نامه دهخدا

چنگزن. [ چ َ زَ ] ( نف مرکب ) چنگ نواز. چنگی. صنّاج. صنّاجه :
ندارد بجز دختری چنگزن
سر جعد و زلفش شکن بر شکن.فردوسی.یکی پایکوب و دگر چنگزن
سدیگر خوش آواز و انده شکن.فردوسی.بیامد بر پادشا چنگزن
خرامان بسان سهیل یمن.فردوسی.یکی چامه گوی و دگر چنگزن
یکی پای کوبد شکن بر شکن.فردوسی ( از اسدی ).در خراسان بوشعیب و بوذر آن ترک کشی
وآن صبور پارسی وآن رودکی چنگزن.منوچهری.ترا شاید این گلرخ سیمتن
که هم پای کوبست و هم چنگزن.اسدی.بدش نغز رامشگری چنگ زن
یکی نیمه مرد و یکی نیمه زن.اسدی ( گرشاسبنامه ).پیران چنگ پشت و جوانان چنگزن
در چنگ جام باده و در گوش بانگ چنگ.نظامی.وآن بت چنگ زن که تاخته بود
کار او را چو چنگ ساخته بود.نظامی. || کنایه از ناهید ( زهره ) است :
از آن دو ستاره یکی چنگزن
دگر لاله رخ چون سهیل یمن.فردوسی.

فرهنگ عمید

چنگ زننده، نوازندۀ چنگ

فرهنگ فارسی

( صفت ) وازند. چنگ
چنگ نواز چنگی صناج صناجه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم