واخر

لغت نامه دهخدا

واخر. [ خ َ ] ( نف مرکب ) واخرنده. بازخرنده : تا لاجرم به عهدآن پادشاه بزرگزادگان همه به مکتب می نشستند و هنر را واخر بود و هنرمندی آسوده. ( راحةالصدور راوندی ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - باز خرنده باز خریدار . ۲ - خریدار : (( تالا جرم بعهد آن پادشاه بزرگزادگان همه بمکتب می نشینند و هنر را واخر بود و هنرمندی آسوده . ) )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم