کنداوری. [ ک ُ وَ ] ( حامص مرکب ) کندآوری. دلاوری و بهادری و مردانگی. ( ناظم الاطباء ). رشادت. دلاوری. ( از فهرست ولف ). عجب. تبختر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : ما گله همی کنیم از ابوسلمةبن حفص بن سلیمان که او کندآوری و کبر بر امیرالمؤمنین کند و خلیفتی وی به هیچ نمی شمرد. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ). چون برفتی ( پیغمبر ص ) چنان به نیرو برفتی که گفتی پای از سنگ برمی گیرد و چنان رفتی که گفتی از فرازی به نشیب همی آید و چنان گرازان رفتی به کش و کندآوری. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ). بدان تا ز فرزند من بگذری بلندی گزینی و کندآوری.فردوسی.ز یزدان بترسد گه داوری نجوید بلندی و کندآوری فردوسی.عجب نیست از رستم نامور که دارد دلیری چو دستان پدر که هنگام گردی و کندآوری ز وی شیر خواهد همی یاوری.فردوسی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).ای به ترک دین بگفته از سر ترکی و خشم دل به سان چشم ترکان کرده از کندآوری.سنایی.
فرهنگ عمید
۱. دلیری: چگونه سر آمد به نیک اختری / بر ایشان برآن روز کنداوری (فردوسی: ۱/۱۲ ). ۲. بزرگی.