کافور گون

لغت نامه دهخدا

کافورگون. ( ص مرکب ) برنگ کافور. سفید :
کفن دوز بر وی ببارید خون
بشانه زدآن ریش کافورگون.فردوسی.سپهبد بر آن ریش کافورگون
ببارید از دیدگان جوی خون.فردوسی.یکی شهر کافورگون رخ نمود
که گفتی نه از گل ز کافور بود.نظامی.

فرهنگ عمید

سفید، به رنگ کافور.

فرهنگ فارسی

( صفت ) برنگ کافور سفید : [ سپهبد بران ریش کافور گون ببارید از دیدگان جوی خون ] .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم