پوزبند

لغت نامه دهخدا

پوزبند. [ ب َ ] ( اِ مرکب ) آلتی که بر پوزه خر و گاو و مانند آن بندند که از کشت نچرد وبدهان سگ بندند تا نگزد و نیز بدهان بره و بزغاله وگوساله کنند تا بیش شیر نمکد. پوزه بند :
سعی او بازوی دلیران است
سهم او پوزبند شیران است.سنائی.پوزبند وسوسه عشق است و بس
ورنه کی وسواس رابسته ست کس.مولوی.علمهای اهل حس شد پوزبند
تا نگیرد شیر از آن علم بلند.مولوی.زاهد ششصد هزاران ساله را
پوزبندی ساخت آن گوساله را.مولوی.جعم ؛ پوزبند بر دهن شتر کردن تا از گزیدن و چریدن باز ماند. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

دهان بند، تسمه های به هم دوختۀ شبیه کیسه که پوز جانوران گاز گیرنده، مانند سگ و اسب و استر را در آن می کنند و می بندند تا نتوانند گاز بگیرند.

فرهنگ فارسی

( اسم ) تسمه های بهم پیوست. مشبک که دهان چار پایان مانند استر خر گاو و سگ را بدان بندند تا گاز نگیرند و بره و بزغاله را بدان بندند تا دیگر از پستان مادر شیر نمکند پوزه بند دهان بند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال تاروت فال تاروت فال تماس فال تماس فال تاروت فال تاروت