یافع

لغت نامه دهخدا

یافع. [ ف ِ ] ( ع ص ) کودک بالیده. ( آنندراج ). جوان بلندبالا. ( کنز اللغات ). مردآسا شده. ( السامی فی الاسامی ). کودک که هیئت مردان گرفته باشد. ( دهار ). غلام یافع؛ کودک بالیده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مردآسا شده و انثی یافعة. ( السامی فی الاسامی ). گوالیده. بالیده. نزدیک بلوغ رسیده. ( یادداشت مؤلف ). ج ، یَفَعَة، یُفعان. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء )( اقرب الموارد ). || میوه پخته. ( دهار ).
یافع. [ ف ِ ] ( اِخ ) ناحیتی به جنوب عمان و عمان مملکتی است واقع در جنوب بحر فارس که آن را بحر عمان نیز گویند حد شرقی آن که کوه راس الحدید باشد متصل به بحر هند و حد جنوبی از طرف بحر به بنادر بلاد یافع که عبارت از مطرقه و مصیره و مرباطو حضرموت و ثریم و قس و شحر و ظفار است و واقع بین بلاد عمان و یمن و حد غربی آن متصل به بلاد نجد. ( مجمعالتواریخ میرزا خلیل مرعشی چ اقبال آشتیانی ص 33 ).

فرهنگ فارسی

کودک بالیده مرد بلند بالا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تک نیت فال تک نیت فال رابطه فال رابطه فال تماس فال تماس