گسارده

لغت نامه دهخدا

گسارده. [ گ ُ دَ / دِ ] ( ن مف ) برطرف شده. از میان رفته. شکسته :
اندوه من بروی تو بودی گسارده
و آرام یافتی دل من از عطای تو.مسعودسعد.|| گذاشته. ( برهان ). و رجوع به گساردن شود.

فرهنگ عمید

نوشیده، آشامیده شده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) طی کرده سپری کرده .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم