کارگشای

لغت نامه دهخدا

کارگشای. [ گ ُ ] ( نف مرکب ) کارگشا. حلاّل مشکلات :
خدای عزوجل رحم کرد بر دل من
بفضل و رحمت بگشاد کار کارگشای.فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 390 ).کف نیاز بحق برگشای و همت بند
که دست فتنه ببندد خدای کارگشای.سعدی. || خدای عزّوجل :
ای کارگشای هرچه هستند
نام تو کلید هرچه بستند.نظامی.

فرهنگ فارسی

( کار گشا ی ) ( صفت ) ۱ - آنکه کار های مردم را روبراه کند کسی که کار را تسهیل کند عقده گشای . ۲ - از صفات خدای تعالی : [ کف نیاز بحق بر گشای و همت بند که دست فتنه ببندد خدای کار گشای ] . ( سعدی ) ۳ - دلال واسطه . کار گشایی . عمل کار گشا ۱ - تسهیل کار مردم . ۲ - دلالی . یا بانک کار گشایی . بانکی که مردم رهینه های منقول را در آن بگرو نهند و وجهی دریافت دارند .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم