کارجو

لغت نامه دهخدا

کارجو. ( نف مرکب ) رجوع به کارجوی شود.

فرهنگ عمید

۱. کارجوینده، جویای کار، آن که جویای شغلی است.
۲. (اسم، صفت ) [مجاز] مٲمور، خبردهنده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم