پرگهر

لغت نامه دهخدا

پرگهر. [ پ ُ گ ُ هََ ] ( ص مرکب ) پرگوهر. || صاحب گوهری نیک. صاحب اصلی بزرگ :
سپهبد چنین گفت با بخردان
که ای نامور پرگهر موبدان.فردوسی.هر آن عشق یوسف که زین پیشتر
بد اندر دل آن بت پرهنر
سبک جملگی جمع شد سربسر
میان دل یوسف پرگهر.شمسی ( یوسف و زلیخا ).

فرهنگ عمید

۱. پرگوهر، پرجواهر.
۲. [مجاز] آن که اصل ونسب عالی دارد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال درخت فال درخت فال احساس فال احساس فال تک نیت فال تک نیت