لغت نامه دهخدا پایگیر. ( ن مف مرکب ) پابند. مقید. ( آنندراج ) : بقید زلف تا جانم اسیر است دلم در دام فتنه پایگیر است.اسیری لاهیجی ( از آنندراج ).
فرهنگ عمید ۱. پابند.۲. [مجاز] مقید.۳. چیزی که پا به آن گیر کند.۴. [مجاز] آنچه انسان به آن گرفتار و پای بند شود.
فرهنگ فارسی ( اسم ) یا پای گیر کسی شدن . ضرر یا جنحه و یا جنایتی بدو تعلق گرفتن .پابند، مقید، آنچه انسان پای بند آن باشد