پای گیر

لغت نامه دهخدا

پایگیر. ( ن مف مرکب ) پابند. مقید. ( آنندراج ) :
بقید زلف تا جانم اسیر است
دلم در دام فتنه پایگیر است.اسیری لاهیجی ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. پابند.
۲. [مجاز] مقید.
۳. چیزی که پا به آن گیر کند.
۴. [مجاز] آنچه انسان به آن گرفتار و پای بند شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) یا پای گیر کسی شدن . ضرر یا جنحه و یا جنایتی بدو تعلق گرفتن .
پابند، مقید، آنچه انسان پای بند آن باشد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم