ستم کش

لغت نامه دهخدا

ستم کش. [ س ِ ت َک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) مظلوم. ( آنندراج ) :
بعهد او چو ستمکاره مر ستم کش را
ستم کشنده ستمکاره را کند پر و بال.
سوزنی ( دیوان چ شاه حسینی ص 249 ).
نی چون من هست در همه عالم ستم کشی
نی چون تو هست در همه گیتی ستمگری.خاقانی.مزن آتش درین جان ستمکش
رها کن خانه ای از بهر آتش.نظامی.عطار از غم تو زحمت کشید عمری
گر بر من ستمکش زحمت کنی توانی.عطار.ستمکش گر آهی برآرد ز دل
زند سوز او شعله در آب و گل.سعدی.

فرهنگ عمید

کسی که تحمل ظلم و ستم کند.

فرهنگ فارسی

مظلوم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم