زمیل

لغت نامه دهخدا

زمیل. [ زَ ] ( ع ص ، اِ ) سپس سوار نشیننده. || همسفر و یار در سفر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ردیف : انت فارس العلم و انا زمیلک. ( از اقرب الموارد ).
زمیل. [ زُ م َ ] ( ع ص ) ضعیف بددل ترسنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
زمیل. [ زِم ْ م َ ] ( ع ص ) ضعیف بددل ترسنده. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
زمیل. [ زِ ی َل ل ] ( ع ص ) زمّیل. ضعیف بددل ترسنده. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده قبل و زمیلة شود.
زمیل. [ زُ م َ ] ( اِخ ) ابن عباس. از مولای خود که عروةبن زبیر است روایت دارد. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

ضعیف، ترسو.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انگلیسی فال انگلیسی فال لنورماند فال لنورماند فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال تاروت