رمنده

لغت نامه دهخدا

رمنده. [ رَ م َ دَ / دِ ] ( نف ) رم کننده. آنچه یا آنکه خوی رمیدن دارد. جانور رموک : اوابد؛رمندگان. ( ربنجنی ). رجوع به رمیدن شود :
رمنده ددان را همه بنگرید
سیه گوش و یوز از میان برگزید.فردوسی.

فرهنگ عمید

آن که می ترسد و می گریزد، رم کننده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آنکه رم کند کسی که بترسد و بگریزد . ۲ - آنکه به سبب نفرت احتراز کند .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم