راو

لغت نامه دهخدا

راو. ( هندی ، اِ ) رای. ( از رشیدی ). رجوع به رای و را و باده شود.
راو. [ وِن ْ ] ( ع ص ) راوی. اعلال شده ٔراوی و اسم فاعل از ریشه «روی ». روایت کننده. ج ، راوون و رُواة. ( از اقرب الموارد ). رجوع به راوی شود.

فرهنگ فارسی

راوی . اعلال شد. راوی و اسم فاعل از ریشه (( روی ) ) .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم