لغت نامه دهخدا
زهی مظفر فیروزبخت دولتیار
که گوی برده ای از خسروان به فضل و هنر.فرخی.پسر که دانا باشد بر از پدر بخورد
بخاصه از پدر پیش بین و دولتیار.فرخی.شادباش ای وزیر دولتیار
دیر زی ای گزین سپهسالار.مسعودسعد.تا ترا یار دولت است نه ای
در جهان خدای دولتیار.سنایی.که نیک بخت و دولتیار آن تواند بود که تقیل و اقتداء به خردمندان و مقبلان واجب بیند. ( کلیله و دمنه ).
خادمانند و زنان دولتیار
چون مرا آن نشد اینان چه کنم.خاقانی.این پادشاه و شهریار که کامگار باد و دولتیار. ( تاریخ طبرستان )... مردی صاحب رای و مدبر و شجاع و دولتیار بود. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). و رجوع به دولتمند و دولتی شود.
دولتیار. [ دَ ل َت ْ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان خسروآباد شهرستان بیجار. واقع در 20هزارگزی شهر بیجار. سکنه آن 200 تن. آب آن از چشمه. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).