لغت نامه دهخدا
صف مژگانش در زبان بازی است
گرچه چشمش بخواب ناز شده ست.صائب.گفتگو با دل سیاهان میکند دل را سیاه
شمع گر باشد طرف صائب زبان بازی خوش است.صائب.|| برابری و خصومت. ( ارمغان آصفی ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). مناقشه و منازعة. ( ناظم الاطباء ). || چرب زبانی. لفاظی. چاپلوسی. چرب سخنی. خلابة. ( منتهی الارب ). رجوع به زبان باز، زبان آور، خالب و خلابت شود.