بنگاه

لغت نامه دهخدا

بنگاه. [ ب ُ ] ( اِ مرکب ) مرکب از: بن + گاه ( ادات مکان ). ( از حاشیه ٔبرهان چ معین ). منزل و مکان. ( برهان ) ( آنندراج ). منزل. مسکن. جای باش. ( فرهنگ فارسی معین ) :
بر آب فرات است بنگاه من
وز آنجا بدین بیشه بد راه من.فردوسی.و جهودان را نشاید که بدین هفت روز خمیر خوردند یا به بنگاه دارند. ( التفهیم ).
یکی منم که چنان آمدم مثل بر او
که کرد بی بنه آید هزیمت از بنگاه.فرخی.ور دل و دین به تو آرند یقین دان که همی
رخت خربنده به بنگاه شتربان آرند.سنایی ( دیوان ص 83 ).پنج و پنجاهم چه باید هم کنون خواهم ترا
اعجمی ام می ندانم من بن و بنگاه را.( از اسرارالتوحید ).به بنگاه خود هر کسی رفت باز
در اندیشه آن شغل را چاره ساز.نظامی.بازگشتند و به بنگاه آمدند و اعیان و اجناد و ارکان ملک را بر شمشیر گذرانیدند. ( جهانگشای جوینی ).
ز بنگاه حاتم یکی نیکمرد
طلب ده درم سنگ فانیذ کرد.سعدی. || مایملک ، به اعتبار جای و محل که در آنجا نقد و جنس گذارند :
به جای یکی ده بیابی ز شاه
مکن یاد بنگاه توران سپاه.فردوسی.بنگاه تو سپاه زمستان بغارتید
هم گنج شایگانت و هم در شاهوار.منوچهری.بنگاه صبر و خرمن دل را بجملگی
کردم بجهد با هم و درهم بسوختیم.خاقانی.کنون رخت و بنگاهت آنجا رسید
که نتواندش کاروانها کشید.نظامی.شمع و قندیل باغها مرده
رخت بنگاه باغبان برده.نظامی.- بار و بنگاه ؛ چیزهای قابل حمل مانند چادر و خیمه و دیگر اسباب و لوازم سفر. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ).
|| مقام. مرکز. مستقر. ( فرهنگ فارسی معین ) :
ز بنگاه جگرتا قلب سینه
بغارت شد خزینه بر خزینه.نظامی. || آبادی. ده. ( فرهنگ فارسی معین ). در کرمان هنوز هم بمعنی آبادی و ده مستعمل است. ( حاشیه برهان چ معین ). || سازمان. مؤسسه. ( فرهنگ فارسی معین ). فرهنگستان ایران این کلمه را معادل مؤسسه پذیرفته است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران ص 127 شود. || خیمه و خرگاه. ( فرهنگ فارسی معین ). || طایفه. قبیله. رهط : به قریش اندر چهار بنگاه ، هر یک قبیله ای بودند، بنی هاشم و بنی امیه و بنی زهره و بنی مخزوم. ( ترجمه تاریخ طبری ). پس دیگر روز [پیغمبر] به کوه صفا شد و بانگ کرد چنانکه همه مکیان شنیدند و از هر بنگاهی از قریش بر او گرد آمدند. ( ترجمه تاریخ طبری ). و از هر بنگاهی دو مرد برخاستند... و سوی ابوطالب شدند. ( ترجمه تاریخ طبری ).

فرهنگ معین

(بُ ) (اِمر. ) ۱ - سرای ، خانه . ۲ - جای داد و ستد. ۳ - سازمان ، مؤسسه . ۴ - انبار، مخزن . ۵ - جای بند و ساز و برگ سپاه . ،~ سخن پراکنی ایستگاه فرستندة رادیویی . ، ~ خیریه سازمانی که داوطلبانه به نیازمندان یاری می رساند. ، ~ شادمانی موسسه ای که در جش

فرهنگ عمید

۱. خانه.
۲. انبار.
۳. جای دادوستد.
۴. سازمان، مؤسسه.

فرهنگ فارسی

بنگه، خانه، انبار، جای دادوستد، سازمان، موسسه
( اسم ) ۱ - منزل مسکن جای باش . ۲ - جایی که نقد و جنس در آنجا نهند . ۳ - مقام مرکز مستقر . ۴ - آبادی ده ۵ - سازمان موئ سسه ۶ - انبار مخزن . ۷ - صندوق . ۸ - خیمه خرگاه. ۹ - چند اول لشکر . ۱٠ - اسباب وزیران و ارکان دولت . یا بار و بنگاه . چیزهای قابل حمل مانند چادر و خیمه و دیگر اسباب و لوازم سفر.

فرهنگستان زبان و ادب

{agency} [مشترک حمل ونقل] دفتری که معاملات املاک در آن انجام شود

ویکی واژه

سرای، خانه.
جای داد و ستد.
سازمان، مؤسسه.
انبار، مخزن.
جای بند و ساز و برگ سپاه. ؛~ سخن پراکنی ایستگاه فرستندة رادیویی. ؛ ~ خیریه سازمانی که داوطلبانه به نیازمندان یاری می‌رساند. ؛ ~ شادمانی موسسه‌ای که در جشن‌ها برنامه‌های تفریحی اجرا می‌کند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال عشق فال عشق فال سنجش فال سنجش فال آرزو فال آرزو