حجیم

لغت نامه دهخدا

حجیم. [ ح َ ] ( ع ص ) ستبر. سطبر. ضخیم. ضخم. کلفت. هنگفت. گنده. گنجا . صفت از حجم. قیاساً این کلمه صحیح است مانند طویل و عریض و عمیق و در محاورات فارسی زبانان به معنی بزرگ حجم و ضخیم مستعمل است ، لکن ظاهراً عرب آنرا استعمال نکرده است یا من نیافته ام. رجوع به نشریه دانشکده ادبیات تبریز شماره 3 سال اول شود.

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (ص . ) دارای حجم ، جسمی که حجمش زیاد باشد.

فرهنگ عمید

دارای حجم، پرحجم، بزرگ.

فرهنگ فارسی

دارای حجم، بزرگ حجم، ستبر، ضخیم، طویل وعریض
( صفت ) دارای حجم گنجا . توضیح حجیم در لغت عربی نیامده .
سطبر کلفت ضخیم

ویکی واژه

دارای حجم، جسمی که حجمش زیاد باشد.
جاگیر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم