دادخواست. [ خوا / خا ]( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) داد خواستن : جان نیارد هرگز از وی دادخواست داد مظلومان از اینسان میدهد.عطار.|| ( اِ مرکب ) فرهنگستان این لغت را به جای عرضحال برگزیده است یعنی نامه ای متضمن شکایت از کسی.
فرهنگ معین
(خا ) (اِمر. ) عرضحال ، نوشته ای که به موجب آن از دادگاه تقاضای رسیدگی به امری می شود.
فرهنگ عمید
۱. داد خواستن. ۲. (اسم ) (حقوق ) نامه ای که دادخواه به دادگاه بنویسد و دادخواهی کند، عرض حال.
فرهنگ فارسی
نامهای که دادخواه به دادگاه بنویسد ( اسم ) نوشتهای که دادخواه بدادگاه بنویسد و داد خواهی کند عرض حال .
ویکی واژه
عرضحال، نوشتهای که به موجب آن از دادگاه تقاضای رسیدگی به امری میشود.