دادخواست

لغت نامه دهخدا

دادخواست. [ خوا / خا ]( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) داد خواستن :
جان نیارد هرگز از وی دادخواست
داد مظلومان از اینسان میدهد.عطار.|| ( اِ مرکب ) فرهنگستان این لغت را به جای عرضحال برگزیده است یعنی نامه ای متضمن شکایت از کسی.

فرهنگ معین

(خا ) (اِمر. ) عرضحال ، نوشته ای که به موجب آن از دادگاه تقاضای رسیدگی به امری می شود.

فرهنگ عمید

۱. داد خواستن.
۲. (اسم ) (حقوق ) نامه ای که دادخواه به دادگاه بنویسد و دادخواهی کند، عرض حال.

فرهنگ فارسی

نامهای که دادخواه به دادگاه بنویسد
( اسم ) نوشتهای که دادخواه بدادگاه بنویسد و داد خواهی کند عرض حال .

ویکی واژه

عرضحال، نوشته‌ای که به موجب آن از دادگاه تقاضای رسیدگی به امری می‌شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم