لغت نامه دهخدا
ز آرزوی خاطب او ناتراشیده درخت
هرزمان اندر میان بوستان منبر شود.فرخی.چو نام تو خاطب ز منبر بخواند
سخن گوی گردد بمدح تو منبر.ارزقی.بلبل چو مذکر شود و قمری مقری
محراب چمن تخت سمن فاخته خاطب.سوزنی.خاطب او را بملک هفت اقلیم
گر کند خطبه بر حقش دانند.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 534 ).آنت مفسر ظفر خاطب اعجمی زبان
ز اعجمیان عجب بود خاطبی و مفسری.خاقانی.
خاطب. [ طِ ] ( اِخ ) ابن ابی بلتعه رسول ملک قبط مقوقش از طرف پیغمبر اسلام بود : پیغامبر علیه السلام هشت رسول بیرون کرد با نامها و سوی پادشاهان فرستاد بدعوت اسلام و حجت خدای تعالی بر ایشان لازم گردانید، اول ملک عجم پرویز را [ عبداﷲبن ] حذافة السهمی نام رسول بود، دوم ملک روم هرقل را دحیةبن [ خلیفة ] الکلبی رسول بود، سیم ملک قبط مقوقش را خاطب بن ابی بلتعه رسول بود... ( مجمل التواریخ و القصص ص 249 ).