لغت نامه دهخدا
بیس. [ ] ( ع اِ ) لغت ردی است در «بئس ». ( از ذیل اقرب الموارد ). رجوع به بئس شود.
بیس. [ ب َ ] ( ع مص ) میس. تکبر کردن مردم و آزار دادن ایشان را. ( از ذیل اقرب الموارد ). بزرگی جستن بر مردم و آزار دادن. ( یادداشت مؤلف ).
بیس. [ ب َ ] ( اِخ ) نام ناحیتی است به سرقسطه به اندلس. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1833 و مراصدالاطلاع شود.
بیس. ( اِخ ) نام یکی از خدایان مصر باستان بر شکل انسانی کوتاه قد که چشمانش چون چشمان گاو و پوستش چون پوست شیر است. ( از معجم الالفاظ الاثریة تألیف یحیی الشهابی ).