لغت نامه دهخدا
خطابة. [ خ َ ب َ ] ( ع مص ) خطبه خواندن بر قومی.( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). خُطبَه کردن. ( از زوزنی ). منه : خطب القوم و علیهم خطابة و خطبة. ( منتهی الارب ). || خطیب شدن. ( زوزنی ). منه : ماکان الرجل خطیباً و لقد خطب خطابة؛ نبود آن مرد خطیب هرآینه خطیب گردید. || خطیبی کردن. ( منتهی الارب ) : خطابة نیشابور را امیر فرمود تا مفوض کردند به استاد ابوعثمان اسماعیل عبدالرحمن صابونی. ( تاریخ بیهقی ).
خطابة. [ خ َطْ طا ب َ ] ( ع ص ) آنکه مبالغه می کند در خطبه کردن و طلب زوج نمودن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).
خطابة. [ خ ِ ب َ ] ( اِخ ) نام مکانی است در دیار کریب از دیار تمیم. ( از معجم البلدان ).