لغت نامه دهخدا
بدشت دگر بینمت آبگاه
بحوض دگر بینمت آبخور.مسعودسعد.حوض ز نیلوفر و چمن ز گل سرخ
کوه نشابور گشت و کان بدخشان.عثمان مختاری.خبر بردند شیرین را که فرهاد
به ماهی حوض بست و جوی بگشاد.نظامی || حوض ظرف مدور برنجینی بود که در خیمه شهادت برپا و از برنج صیقلی ترتیب یافته بود و در میانه خیمه جماعت ومذبح قدری رو بطرف جنوب گذارده شده ، کهنه و خدمه هیکل قبل از آنکه در خدمت خود شروع نمایند دستهای خود را در آنجا شست و شو میدادند. ( قاموس کتاب مقدس ).
- امثال :
حوض نساخته قورباغه پیدا شد.
- حوض الحمار؛ دشنام است یعنی شکسته سینه. ( منتهی الارب ). مهزوم الصدر. ( اقرب الموارد ). || ( مص ) گرد آوردن آب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
حوض. [ ] ( اِخ ) نام کواکبی چند از دب اکبر: و پیش بنات النعش بزرگ ستارگان بکردار نیم دایره ، آنرا حوض خوانند. ( التفهیم ). رجوع به دب اکبر از صور کواکب و نفایس الفنون شود.