لغت نامه دهخدا
بنیاد. [ ب ُ ] ( اِ مرکب ) پهلوی «بون دات » پارسی باستان «بونه داتی » ( در بن قرارداده ). ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). مرکب است از «بن » بمعنی پایان و «یاد»، به معنی اساس، که کلمه نسبت است. ( از آنندراج ). بنلاد و بنیان. ( ناظم الاطباء ). اصل. ( ترجمان القرآن ). قاعده. ( زمخشری ). عنصر. ( بحرالجواهر ). بیخ. پایه. اصل. ریشه. ( فرهنگ فارسی معین ):
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت گونه لکن قوی و بابنیاد.کسایی.نسازیم از آن رنج بنیاد گنج
نبندیم دل در سرای سپنج.فردوسی.بدو گفت شه ای پسر شادباش
همیشه خرد را تو بنیاد باش.فردوسی.مرا شهر و هم گنج آباد هست
دلیری و مردی و بنیاد هست.فردوسی.خرد را بپرسید بنیاد چیست
به برگ و به بار خرد شاد کیست.فردوسی.بنیاد فضل و بنیت فضل است و پشت فضل
وز پشت فضل مانده شه شرق یادگار.فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 168 ).خشمگین بودن تو از پی دین باشد و بس
کار و کردار ترا بر دین باشد بنیاد.فرخی.خواست تا تو بدو ره آموزی
شغل او را قوی کنی بنیاد.فرخی.دلم بگرفت از این آسوده کاری
که آسایش بود بنیاد خواری.( ویس و رامین ).نگه دار دین آشکار و نهان
که دین است بنیاد هر دو جهان.اسدی.دین و دنیا را بنیاد به یک کالبد است
علم تأویل بگوید که چگونه است بناش.ناصرخسرو.قران بود و شمشیر پاکیزه حیدر
دو بنیاد دین متین محمد.ناصرخسرو.نتوانست گفت که سلیمان هستم و بنیاد و پادشاهی در انگشتر بود. ( قصص الانبیاء ص 168 ).
این جهان پایدار نیست از آن
که بر آنش نهاده شد بنیاد.مسعودسعد.بنیاد ملک بی سرتیغ استوار نیست
او را که ملک باشد بی تیغ کار نیست.( از کلیله و دمنه ).اندیشید که اگر بنیادی نهد و با لشکردیلم خصومتی آغاز کند به اتمام برسد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ اول ص 76 ).
سخنهایی از تیغ پولادتر
زبان از سخن سخت بنیادتر.نظامی.به گیتی چنین بود بنیادشان
که تخمه به گیتی برافتادشان.نظامی.