جمد.[ ج َ ] ( ع مص ) فسرده و بسته گردیدن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || بخل و امساک ورزیدن کسی باین معنی که خیر و احسان از او جاری نگشتن. ( ازاقرب الموارد ). بخیل گردیدن. ( منتهی الارب ). || واجب شدن. گویند: جمد علیه حق بفلان ؛ ای وجب. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به جمود شود. جمد. [ ج َ م َ ] ( ع اِ ) زمین بلند سخت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، اجماد و جِماد. ( منتهی الارب ). || برف. || آب منجمد. یخ. || ج ِ جامد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). جمد.[ ج ُ ] ( ع اِ ) زمین بلند سخت. ( منتهی الارب ). ج ، اجماد و جِماد. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده قبل شود. جمد. [ ج ُ م ُ ] ( ع اِ ) زمین بلند سخت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، اجماد، جِماد. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده های قبل شود. جمد.[ ج َ م َ ] ( اِخ ) دهی است به بغداد. ( منتهی الارب ). جمد. [ ج ُ م ُ ] ( اِخ ) کوهی است بنجد. ( منتهی الارب ). جمد. [ ج َ / ج َ م َ ] ( اِخ ) ابن معدی کرب. از ملوک کنده بود. ( منتهی الارب ).
فرهنگ معین
(جَ مَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - یخ . ۲ - برف .
فرهنگ عمید
۱. یخ. ۲. برف.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- یخ . ۲- برف . ابن معدی کرب از ملوک کنده بود
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار) جامد. بی حرکت. در اقرب الموارد هست کوهها را بینی و بی حرکت میپنداری ولی چون رفتن ابرها همی روند، کا رخداست که همه چیز را محکم کرده و از کارهائیکه میکنید آگاه است . درباره این آیه در «جبل» مفصلا صحبت شده است و این کلمه فقط در این آیه آمده است .