لغت نامه دهخدا
چو خورشید در قیر زد شعر زرد
گهربفت شد بیرم لاجورد.فردوسی.به تیربا سپر کرگ و مغفر پولاد
همان کند که بسوزن کنند با بیرم.فرخی.گهی سرخ چون باده ارغوانی
گهی زرد چون بیرم زعفرانی.فرخی.بیرم سبز برفکنده بلند
شاخ او کرد بسدین مشجب.فرخی.یکی چون زمردین بیرم ، دوم چون بسدین مجمر
سیم چون مرمرین افسر،چهارم عنبرین بدری.منوچهری.طوطی به حدیث و قصه اندر شد
با مردم روستائی و شهری
پیراهنکی برید و شلوارکی
از بیرم سرخ و از گل حمری.منوچهری.یکی برگ او بیرم و شاخ بسد
یکی برگ او کژدم و شاخ نشتر.ناصرخسرو.خوی نیک بیرم خوی بد چو کژدم
تو کژدم بینداز و بردار شکر.ناصرخسرو.برین اقوال چون بیرم نگر وافعال خود سرشان
بسان نامه های زشت زیر خوب عنوانها.ناصرخسرو.بر بیرم کبود چنین هر شب
چندین هزار چون شکفد عبهر.ناصرخسرو.خیمه ها ساختم ز بیرم چین
فرش کردم ز دیبه ششتر.مسعودسعد.قباب صوف با دستار بیرم
همه کس دوست میدارند منهم.نظام قاری ( دیوان البسه ص 97 ).بجای شمسی و بیرم مرا رسدریشه
زهی زمانه بدمهر و دور ناهموار.نظام قاری ( دیوان البسه ص 80 ).ز یمن کلفتن و بیرم طلادوزی
علم شدیم و سرآمد بشیوه اشعار.نظام قاری ( دیوان البسه ص 81 ).- بیرم سلطانی ؛ نوعی بیرم :
به بیرم که سلطانی او راست نام
بدادند دستارها را تمام.نظام قاری ( دیوان البسه ص 175 ).بدستار طلادوزی و بیرمهای سلطانی
که ماه شمس ایقادی چو کتان میبرد تابم.نظام قاری ( دیوان البسه ص 98 ).