جایگاه

لغت نامه دهخدا

جایگاه. ( اِ مرکب ) مکان استقرار. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). مکان. مسکن. خانه. مقام. منزل. هر محلی که در آنجا چیزی ثابت شود. محلی که شامل چیزی باشد. ( ناظم الاطباء ). جایگه. جای. محل. جا. مَقَرّ. حَیَّز. مَوضِع. مَوطِن. مَوقِع. مَعان. مَعدِن. ( از تفلیسی ). مَسَکن. ( ربنجنی ). ضِناه. ( صراح اللغة ). زُلفی. ضِنی ٔ، یقال : هوفی ضنی صدق. ( از منتهی الارب ). مَرکَن :
ابله و فرزانه را فرجام خاک
جایگاه هر دو اندر یک مغاک.رودکی.تیزهش تا نیازماید بخت
بچنین جایگاه نگراید.رودکی.اخترانند آسمانشان جایگاه
هفت تابنده دوان در دو و دا.رودکی.هم آنجایگاه ، خانی بود، کاروانگاهی بزرگ. ( ترجمه تفسیر طبری ).
چوخراد برزین شنید این سخن
بیامد بدانجایگاه کهن.فردوسی.بگرد اندرش باغ و میدان و کاخ
برآورده شد جایگاهی فراخ.فردوسی.نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتراز نام و از جایگاه.فردوسی.همیشه خرم و آباد باد ترکستان
که قبله شمنان است و جایگاه بتان.بهرامی.بعدهای جایگاه چه چیزند. ( التفهیم ).
چه گفت گفت مرا جایگاه بر فلک است
بمعدنی که همی زیر من رود کیوان.فرخی.اندر پناه خویش مرا جایگاه ده
کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو.فرخی.بجایگاهی کز روزگار آدم باز
بر آن زمین ننشست و نرفت جز کافر.فرخی.درین تن سه قوه است :یکی خرد و سخن و جایگاهش سر بمشارکت دل و دیگر خشم.جایگاهش دل و سه دیگر آرزو و جایگاهش جگر. ( تاریخ بیهقی ). فیلسوفان هستند... که نهی کنند از کارهای سخت زشت و جایگاه چون خالی شود خود آن کار بکنند. ( تاریخ بیهقی ). بر سرسرای بباید گذشت... تا آنگاه که بجایگاه وزیر و حاجب بزرگ رسیدندی. ( تاریخ بیهقی ). و حدیث این امام آورده آید سخت مشبع به جایگاه خویش. ( تاریخ بیهقی ).
نه در بهشت خلد شود کافر
کان جایگاه مؤمن میمون است.ناصرخسرو.آنجایگاه بهر ترا ساختند جای
ورنه کدام جای که از جای برترند.ناصرخسرو.باد را گفت ( سلیمان ) مرا بجایگاهی فرود آر که خوشترو معتدل تر باشد و هواء سبک او را بسیستان فرود آورد. ( تاریخ سیستان ). برخاستند و بکوه دماوند آمدند با فرزندان خویش و آنجا قرار گرفتند و شهرها و جایگاه خوب ساختند. ( قصص الانبیاء ). و علاج کفتکی لب اندر جایگاه خویش یاد کرده آمده است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). در جمله علاج این علت علاج بواسیر است چنانکه اندر جایگاهش یاد کرده آید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و در اعمال عراق و بابل چند جایگاه ساختست و همه را بنام خویش بازخوانده. ( فارسنامه ابن البلخی ص 60 ). و عرب جمع شدند بجایگاهی که آنرا ذوقار گویند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 105 ). و آن جایگاه «مهرویان » مردم زبون باشند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 150 ). و از پسران ضحاک هیچ جایگاه ذکر نیافته اند. ( مجمل التواریخ والقصص ). و ابوبکر به عمان... و تهامة و هر جایگاه سپاه فرستاد. ( مجمل التواریخ والقصص ).

فرهنگ معین

(اِمر. ) محل ، مکان .

فرهنگ عمید

۱. محل، مکان.
۲. هر نقطه و محلی که کسی یا چیزی در آن قرار بگیرد.
۳. [مجاز] مقام، مرتبه.
۴. خانه، سرا، منزل.
۵. لُژ.
۶. [قدیمی، مجاز] فرصت، مجال: اگر سستی آرید یک تن به جنگ / نمانَد مرا جایگاهِ درنگ (فردوسی: ۲/۴۰۱ ).
۷. [قدیمی، مجاز] عوض، بدل.

فرهنگ فارسی

مقام، مرتبه، خانه، سرا، منزل، مکان، هرنقطه، ومحلی که کسی یاچیزی در آن قراربگیرد، جاگه
( اسم ) ۱- محل مکان . ۲- مقام مرتبه . ۳- سرای منزل خانه .

فرهنگستان زبان و ادب

{locus} [زیست شناسی] محل ویژۀ ژن بر روی فام تن
{lodge, loge (fr. )} [عمومی] محل ممتاز و خاص در سالن نمایش
{position} [زیست شناسی- علوم گیاهی] موقعیت یک آرایه نسبت به آرایه ای دیگر در رتبۀ بالاتر

ویکی واژه

محل، مکان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال چای فال چای فال میلادی فال میلادی فال کارت فال کارت