تکاسل

لغت نامه دهخدا

تکاسل. [ ت َ س ُ ] ( ع مص ) کاهلی نمودن بی کاهلی. ( زوزنی ) ( از اقرب الموارد ). خود را کاهل و سست نمودن. ( غیاث اللغات ). خود را کاهل نمودن. ( آنندراج ) : معاذیر نامقبول در میان نهاد وراه تقاعد و تکاسل پیش گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 341 ). اگر در ادای برخی از آن تهاون و تکاسل روا دارند هرآینه در معرض خطاب آیند. ( گلستان ).

فرهنگ معین

(تَ سُ ) [ ع . ] (مص ل . ) کاهلی نمودن ، خود را به کسالت زدن .

فرهنگ عمید

۱. کسل شدن، سستی و کاهلی کردن.
۲. سستی، تنبلی.

فرهنگ فارسی

کسل شدن ، سستی وکاهلی، سستی وتنبلی
۱ - ( مصدر ) کاهلی نمودنبکاهلی زدن سستی نمودن. ۲ -( اسم ) تن آسانی کاهلی تنبلی . جمع : تکاسلات .

ویکی واژه

کاهلی نمودن، خود را به کسالت زدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال زندگی فال زندگی فال قهوه فال قهوه فال عشق فال عشق