لغت نامه دهخدا
به تعلیم دانش تنومند باد
به دانش پژوهی برومند باد.نظامی.بهر جا که باشی تنومند و شاد
سپندی به آتش فکن بامداد.نظامی.مرد محنت کشیده ای شب دوش
چون تنومند شد به طاقت و هوش.نظامی.رنجور تن است یا تنومند
هستم به جمالش آرزومند.نظامی. || بلندبالا و عریض و صاحب قوت و فربه را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). باقوت. ( انجمن آرا ). تندرست. ( صحاح الفرس ). قوی جثه و فربه ، و بعضی نوشته اند که تنومند بمعنی صاحب قوت ، چه تنو بمعنی قوت و مند بمعنی صاحب. خان آرزو گوید که «واو» در ترکیب کلمه دوحرفی و لفظ مند زیاده کنند چنانکه برومند. ( غیاث اللغات ) . زورآور و پهلوان. ( شرفنامه منیری ). قوی و زورآور و قادر و بلندبالا و عریض. ( از ناظم الاطباء ) :
سواری تنومند و خسروپرست
بیامد ببر زد در این کار دست.فردوسی.دریغ آن سر تخمه اردشیر
دریغ آن جوان و سوار هژیر
تنومند بودی خرد با روان
ببردی خبر زین به نوشیروان
که در آسیا ماهروی ترا
جهاندار دیهیم جوی ترا
به دشنه جگرگاه بشکافتند
برهنه به آب اندر انداختند.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ص 3005 ).شاه فرمود تا کمربندان
هم دلیران و هم تنومندان.نظامی.حمله بردند چون تنومندان
دشنه در دست و تیغ در دندان.نظامی.به نیروی تو شادم و تندرست
تنومندتر زآنچه بودم نخست.نظامی.تعالی اﷲ از آن نخل تنومند
که بر چندین ولایت سایه افکند.کلیم ( از آنندراج ). || دارنده تن را نیز گفته اند که تن پرور باشد. ( برهان ). تن پرور. جسیم. ( ناظم الاطباء ). تناور. ( فرهنگ جهانگیری ) ( انجمن آرا ). دارنده تن اعم از انسان و جز آن. که تن دارد :
تنومند بی مغزی و جان نزار
همی دود از آتش کنی خواستار.فردوسی.خردمند را خلعت ایزدیست
سزاوار خلعت نگه کن که کیست
تنومند را کو خرد یار نیست
به گیتی کس او راخریدار نیست