تصور کردن

لغت نامه دهخدا

تصور کردن. [ ت َ ص َوْ وُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خیال کردن و توهم کردن. ( از ناظم الاطباء ). پنداشتن. گمان بردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
نه سخن گفتن نباشد هرچه آن را نشنوی
این چنین در دل تصور مردم شیدا کند.ناصرخسرو.تا نه تصور کنی که بی تو صبورم
هر نفسی میزنم ز بازپسین است.سعدی.چند خرامی و تکبر کنی
دولت پارینه تصور کنی.( گلستان ).دور نباشد که خلق روز تصور کنند
گر بنمایی بشب طلعت خورشیدوار.سعدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - چیزی را در ذهن آوردن انگاشتن اندیشیدن . ۲ - خیال کردن فرض کردن .
خیال کردن و توهم کردن پنداشتن

ویکی واژه

immaginare
intravedere
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال تاروت فال تاروت فال ورق فال ورق فال درخت فال درخت